جدول جو
جدول جو

معنی داغ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

داغ زدن
(پَ مَ دَ)
پدید آوردن اثر داغ. داغ کردن:
زده خار بر هر گلی داغها
نوائی و برگی نه در باغها.
نظامی.
نعل دگرگون زده اسپت بطعن
بر رخ ابلیس زده داغ لعن.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
به دار آویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغ شدن
تصویر داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ شُ دَ)
آواز بلند برآوردن. فریاد کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بر دار کردن. بدار کشیدن. حلق آویز کردن
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
اثر و نشان داغ بر او پدید آمدن. با آهن تفته سوخته شدن بدن انسان یا حیوان، بصورت داغ، آلت آهنین که بدان بدن حیوانات یا بندگان را نشان کنند، درآمدن. همانند آلت داغ گردیدن:
زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست
ز آتشین آه من آهن داغ شد بر پای من.
خاقانی.
، گرم شدن. بسیار گرم و سوزان شدن. (از ناظم الاطباء). سخت گرم شدن. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 8 شود.
- داغ شدن آب، آهن یا طلا یا سنگ را تاب داده چند بار در آب انداختن و این قسم آب مقوی معده باشد. (آنندراج). رجوع به داغ گردیدن شود.
، کنایه از عیب دار گردیدن. (برهان). عیب دار شدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، شهرت یافتن، کهنه و مستعمل بودن. (برهان). کنایه از کهنه شدن بود و از اینست که کهنه را داغینه گویند. (انجمن آرا). رجوع به داغینه شود، در حسرت چیزی ماندن، کنایه از آزرده شدن بشدت. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). بغایت آزرده شدن. (برهان) :
چو با عارضت دف مقابل شود
دل ماه داغ از جلاجل شود.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو زدن
تصویر داو زدن
((زَ دَ))
به نوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
((زَ دَ))
به دار آویختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
الصّرّاخ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
Yell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
crier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
소리 지르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تشویق کننده، تشویق
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
آواز دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
চিৎকার করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
ตะโกน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
kupiga kelele
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
bağırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
चिल्लाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
大声で叫ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
לצעוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
berteriak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
schreeuwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
gridare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
gritar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
大喊
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
krzyczeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
кричати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
schreien
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
кричать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
gritar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی